صفحات

۱۳۹۰ دی ۲۸, چهارشنبه

بهائیگری شادروان احمد کسروی قسمت 5


بابیگري
چنانکه گفتیم به هنگامیکه کریمخان در کرمان و حاجی میرزا شفیع در تبریز دسته ها میبستند سید علی محمد نامی هم در شیراز دعوي آغاز کرده بود. سید علی محمد نیز از شاگردان سید کاظم شمرده میشد. بهائیان خواسته اند این را انکار کرده بگویند باب جز از مکتب در جائی درس نخوانده بود. ولی این انکار بیجاست چون سید کاظم جانشینی برنگزیده و این زبانها افتاده بود که سید گفته پیدایش خود امام نزدیکست و از آن سوي گفته شیخ احمد درباره مرگ محمد بن حسن العسگري، و اینکه باید گوهر امام زمانی در کالبد دیگري پدید آید راه دعوي مهدیگري یا امام زمانی را به روي هرکسی باز میداشت. اینها چیزهایی بود که سید علی محمد را که جوانی بیست و چند ساله میبود، به آرزو میانداخت و او را به دعوي امام زمانی وامیداشت. ولی چنین پیداست که به چنان دعوایی دلیري نمی کرده و اینست خود را((باب)) یاد در امام زمان
مینامیده و اینست در میان مردم با این نام شناخته گردیده.
چنانکه گفتیم دعوي (( بابی)) را شیخ و سید نیم آشکار و نیم نهان کرده بودند. کریمخان نیز آنرا در کتابهاي خود مینوشت (که هنوز این زمان بیرون نیامده بود). ولی سید علی محمد آن را آشکار میگفت و به رویش پافشاري نشان میداد.

از آن سوي پس از مرگ سید کاظم کسانی از شاگردان او تشنه وار امام 
زمان یا جانشین ویژة او را میجستند. برخی از آنان که از جمله ملاحسین 
بشرویه اي میبوده در مسجد کوفه به (( اعتکاف)) نشسته با دعا از خدا خواستار میبودند که امام را به آنان نشان دهد. سپس نیز برخی رو به شهرها آورده به گردش وجستجومیپرداختند. از این راه بود که ملا حسین به شیراز آمده سید علی محمد را پیدا کرد.

در آن روزها سید در مسجدي مینشست و هنوز میان مردم شناخته نشده بود. چنانکه نوشته اند سه روز با هم گفتگو میداشتند و ملاحسین سر فرو نمیآورده تا پس از سه روز سر فرو آورده. همچنین کسان دیگري از شاگردان سید کاظم در همان روزها در شیراز به نزد باب آمده و به او گرویده اینست باب آماده گردیده که خود را آشکار گرداند و بکار برخیزداند. شنیدنی تر اینست که سید باب فریب حدیثهاي گوناگون ساختهاي را که در کتابها درباره پیدایش امام زمان است خورده و در کار خود درمانده بود. در یکجا در حدیثها گفته میشود امام زمان از مکه با شمشیر سر خواهد برآورد. در یکجا سخن از آمدن درفشهاي سیاه از سوي خراسان رانده میشود. سید باب چنین میپنداشته که باید پیدایش او با این حدیثها سازگار درآید و این را به خود بایا میشمارده. اینست به ملا حسین دستور داده که به خراسان رود و دستهاي گرد آورد و از آنجا با درفشهاي سیاه رو به اینسو گزارد. خود نیز آهنگ مکه کرده که در آنجا آواز بلند گرداند و با شمشیر پدید آید. این خود نمونهاي از ساده دلی اوست.ملا حسین که به خراسان رفت داستانش را یاد خواهیم کرد. اما خود باب که به مکه رفت هیچگونه نشانی از بودن او در مکه پدیدار نگردید. تا آنجا که کسانی رفتنش را به مکه باور نکردهاند. چنین پیداست که در آنجا در کار خود درمانده و به جان خود ترسیده خاموشی را بهتر دانسته. بویژه که تنها میبوده و یارانی جز یکی دو تن نمی داشته.. هرچه بوده با دست تهی رو به بازگشت آورده. در حالیکه تا این هنگام ملاحسین و دیگران آوازه او را به گوشها رسانیده در میان مردم تکانی پدید آورده بودند. از اینرو چون باب به بوشهر رسید دیري نگذشت که با دستور حسینخان والی فارس او را گرفتند و با نگهبانی به
شیرازش آوردند و در خانه خودش بند کردند.
سپس حسین خان نشستی برپا گردانیده ملایان را خواند و باب را نیز به آنجا
آوردند. ولی چون از باب جز دعوي شنیده نمی شد، و سخنانی که معنی دار
باشد و شنوندگان را به تکان آورد نمی تراوید، و تنها سرمایه او مناجات بافی
هایی میبود که با عربی غلط و خنده آور میساخت، ملایان به ریشخند پرداختند و حسینخان دستور داد پاهایش را به فلک گزارده چوب زدند و رویش را سیاه  گردانیده به مسجدش بردند، و در آنجا باب به منبر رفت و از دعوي خودبیزاري نموده پشیمانی نشان داد این چیزیست که بهائیان نتوانستهاند پرده به رویش کشند و عبدالحسین آواره مبلغ بهائی که تاریخی نوشته و کتاب او از دیده عبدالبهاء گذشته در این باره بیش از این پرده کشی نتوانسته که مینویسد: (( نتوانستند خدشهاي بر سخنان ایشان وارد نمایند و بدانند که این کلمات نافی ادعاست یا مثبت آن))خود عبدالبهاء نیز در((مقاله سیاح)) نزدیک بهمین سخنانی رانده 11 این در سال 1261 قمري رخ داد. پس از این داستان باب خانه نشین میبود. ولی با آن
بیزاري و پشیمانی که در زیر چوب و فلک و بالاي منبر کرده بود باز هوس
گریبانش را رها نمیکرد و درخانه نشسته از آن عربیهاي غلط خنک میبافت. از
آنسو چون آوازهاش در ایران پیچیده بود در مردم تکانی پدید میآورد. مردم که
همه امیدهاي خود را به پیدایش امام زمان بسته و نهصد سال بیشتر شب و روز (( عجل الله فرجه)) گفته بودند اکنون که میشنیدند کسی برخاسته و خود را امام زمان یا درِ او میخواند خواهان و ناخواهان به جنب و جوش میآمدند و برخی آهنگ شیراز کرده به دیدن سید باب میرفتند.
اگر سید باب عربیهاي غلط نبافتی و برخی سخنان معنی دار و سودمندگفتی بی گمان کارش پیش رفتی و به دولت چیره شده آن را برانداختی. ولی این مرد به یکبار بی مایه میبود و گذشته از آنکه آن غلط بافی ها را میکرد وآبروي خود را نزد باسوادان میریخت برخی گفته هاي بسیار بیخردانه ازو سر میزد. مثلاً چون درباره همان غلط بافی ایراد میگرفتند چنین پاسخ میداد ((صرف و نحو گناهی کرده و تاکنون در بند میبود. ولی من چون خواستم خدا گناهش را بخشید و آزادش گردانید)) ببینید در برابر غلط گوئیهاي خود چه بهانه میآورد. این سخن یا از روي ریشخند بوده و یا گویندهاش جز دیوانه نمی بوده. آیا از این پاسخ، ایرادگیران چه توانستندي فهمید؟... !شگفتست که عبدالبهاء در کتاب(( مقاله سیاح)) و دیگران از بهائیان و بابیان در کتابهاي دیگر گله کردهاند که به سید باب ((غلط نحوی)) گرفتند. گویا چشم میداشتهاند که نگیرند!... چشم میداشتهاند که یکی غلط بافیهائی کند همانرا
دستاویز دعوي امامی یا پیغمبري کند و مردم چشم پوشیده ایراد نگیرند... !

در پوچی سخنان سید باب و در غلط آمیز بودن آنها همین بس که بهاءالله
که غلط بافی و پوچ گوئیش را نشان خواهیم داد آنها را مایه رسوایی دانسته و
دستور داده که از میان برند و نگذارند به دست مردم بیفتد.
اما در اینجا فرصت آنکه پوچی گفته هاي سید باب و از غلطهاي آنها سخن
رانیم نیست. تنها براي نمونه بخشهایی از آن گفته ها را در پائین آورده و داوري
درباره آنها را به خود خوانندگان باز میگذاریم: یکی از کتابهایی که سید باب در آغاز کار خود نوشته و همچون قرآن معجزه خود گردانیده(( تفسیر سوره کوثر)) است که بنام سید یحیی دارابی نوشته. برخی از جمله هاي آن کتاب اینهاست:
((فانظر لطرف البدء الی ما اردت ارشحناك من آیات الختم ان کنت سکنت .........تازی زبان))

باري باب چندي در شیراز در خانه خود گوشه نشین میبود تا در فارس وبا
افتاد و مردم بحال خود پرداختند و از آنسوي منوچهر خان معتمدالدوله والی
اسپهان که از گروندگان یا از گرایندگان به باب میبود سوارگانی فرستاد که
نهانی باب را از خانه اش بیرون آورند و به اسپهانش بردند. در اینجا باب آسوده
میزیست و معتمدالدوله ازو نگهبانی میکرد. ولی چون ششماه کمابیش گذشت معتمدالدوله بدرود زندگی گفت و جانشین او که برادرزادهاش میبود باب را
نگهداري ننموده چگونگی را به تهران به محمدشاه و حاجی میرزا آقاسی نوشت.
همچنان ملایان اسپهان به حاجی میرزا آقاسی نامهاي نوشتند، و چون پاسخی
که حاجی میرزا آقاسی به نامه آنان در تاریخ 11 محرم 1263 داده نسخه آن در
دست است آنرا در پائین میآوریم  خدمت علماي اعلام و فضالی ذوي العزوالاحترام مصدع میشود که در باب شخص شیرازي که خود را باب و نایب امام نامیده نوشته بودند که چون ضال مضل است برحسب مقتضیات دین و دولت الزم است مورد سیاست اعلیحضرت قدر قدرت قضا شوکت شاهنشاه اسلام پناه روح العالمین فداه شود تا آینده را عبرتی باشد. آن دیوانه جاهل جاعل دعوي نیابت نکرده بلکه دعوي نبوت کرده زیرا که از روي نادانی و سخافت راي در مقابل با آنکه آیه شریفه فأتوا بسوره من مثله دلالت دارد که مقابله یک سوره اقصر محال است، کتابی از مزخرفات جمع کرده، و قرآن نامیده و حال آنکه لئن اجتمعت الانس و الجن علی ان یأتو بمثل هذالقرآن لا یأتون بمثله و لوکان بعضهم لبعض ظهیرا چه رسد بقرآن آن نادان که بجاي کهیعص مثلاً کاف، ها، ج یم، دال نوشته و بدین نمط مزخرفات و
اباطیل ترتیب داده بلی حقیقت احوال او را من بهتر میدانم که چون اکثر این
طایفه شیخی را مداومت به چرس و بنگ است جمیع گفته ها و کرده هاي او از
روي نشأه حسیش است که آن بدکیش به این خیالات باطل افتاده و من فکري
که براي سیاست او کرده ام اینست که او را به ماکو فرستم که در قلعه ماکو
حبس موبد باشد. اما کسانی که به او گرویدهاند و متابعت کردهاند مقصرند شما
چند نفر از تابعین او را پیدا کرده و به من نشان بدهید تا آ نها مورد تنبیه و
. سیاست شوند. باقی ایام فضل و افاضت مستدام باد از روي این دستور باب را به سوارانی سپردند که به تبریز بردند و از آ نجا به ماکو بردند که چند ماه در بند میبود و سپس از آنجا به دژ چهریق که نزدیکی مرز ایران و عثمانی و در دست کردان شکاك میبود روانه گردانیدند. چون در  این هنگام سه سال بیشتر از آغاز برخاستن باب گذشته و آوازه او به همه شهرها افتاده بود، و از آنسوي ملاحسین بشرویه اي شهر به شهر گردیده مردم را میشورانیده و همچنین قره العین و ملامحمد علی قدوس و دیگران به میانآمده بودند و روي هم رفته تکان بزرگی در مردم دیده میشد، حاجی میرزا آقاسی چنین اندیشید که شور و تکان در مردم بیش از همه نتیجه آنست که باب در زندانست و مردم سخنان او را نشنیده از دور مهر میورزند. این اندیشه چندان دور نمی بود زیرا راستی را مردم از باب و سخنانش آگاهی نمی داشتندو آن شور و هیاهو بیش از همه بنام امام زمان و به پیروي از ملایان شیخی 

میبود.
بهر حال حاجی میرزا آقاسی به تبریز دستور فرستاد که باب را به آنجا آورند
و نشستی با بودن ملایان برپا گردانند و از او پرسشهایی کنند و سخنانش را
دانند. در تبریز این دستور را بکار بستند و باب را از چهریق خواسته نشستی براي گفتگو در پیش ناصرالدین میرزاي ولیعهد که جوانی شانزده ساله میبود
برپا گردانیدند. مجتهد بزرگ تبریز در این هنگام میرزا احمد میبود که سردسته متشرعان شمرده میشد (چنانکه نامش را بردهایم). او به این نشست نیامد. از شیخیان ملامحمد ممقانی آمد. ملایان دیگر نامهاشان خواهد آمد.
این نشست که در سال 1236 رخ داده یک نشست تاریخی بی مانندي بوده.
کسی که دعوي مهدیگري میداشته علماي بزرگ یک کیشی گرد آمده با بودن
ولیعهد کشور با او گفتگو کردهاند. آیا چه پرسیدهاند و او چه پاسخی داده؟... چه
دلیلها به مهدیگري خود نشان داده؟..

گفتگوهاي آن مجلس را در ناسخ التواریخ و دیگر تاریخهاي قاجاري نوشته اند. نیز میرزا محمد تنکابنی از ملایان آن زمان در قصص العلماء آورده.نوشته اینها یکسان است و همه میرساند که باب بسیار بی مایه میبوده واینست هرچه پرسیدهاند پاسخی نتوانسته و درماندگی نشان داده. بابیان و بهاء نیز ایرادي به اینها نگرفته نوشته هاشان دروغ نشماردهاند. تنها گله کردهاند که پرسشها بیرون از زمینه میبوده. راستی هم اینست که این نشست چنانکه بیمایگی باب را رسانیده بیمایگی
ملایان را نیز روشن گردانیده. زیرا از کسی که دعوي امام یا مهدي بودن
میداشته برخی پرسشهایی کردهاند که اگر پاسخ دادي باز هم مهدي یا امام نبودي. برخی از این پرسشها به چیستان مانندتر است تا به یک پرسش خردمندانه.
گله بابیان و بهائیان بیجاست. زیرا سید باب اگر راستگو بودي و نیرویی از سوي خدا داشتی توانستی از جلو ملایان درآید و بگوید:((این پرسشها بیرون از زمینه است و من براي چیستان گشایی برنخاسته ام)) چنان فرصت بی مانند که برایش پیش آمده بود توانستی به سخن پردازد و بگوید:((من از سوي خدا برخاسته ام و جهانرا به نیکی خواهم آورد. سخنان من این است و دلیلهایم آن میباشد))توانستی با دلیلها زبان ملایان را ببندد و جا در دلها براي خود باز کند.ولی دیده میشود بیچاره هیچ نتوانسته و جز نمیدانم و نمیتوانم پاسخی نداشته. از آنسوي با غلط بافیها و سخنان سست و خنک خود زبان ریشخند ملایان و دیگران را به خود بازگردانیده و بار دیگر کار به چوب خوردن و(( من غلط کردم)) گفتن انجامیده.
ادامه دارد









هیچ نظری موجود نیست: