صفحات

۱۳۹۰ دی ۲۵, یکشنبه

بهائیگری از شادروان احمد کسروی 3


اگر این گفته شیخ را بشکافید معنایش اینست که پیغمبر تنها روانش به
آسمانها رفته است، و این یکی از ایرادهاي بزرگی میبود که ملایان به او
میگرفتند. به آسمانها رفتن پیغمبر که خود افسانه میبود و شیخ ناچار شده آن
چرندها را میبافت و ملایان دیگر گفته هاي او را دستاویز گرفته مردم را به جان
هم میانداختند.

اینهاست نمونه هایی از گفته هاي شیخ احسایی و شما میبینید که جز چرند
بودن امامان چه معنی میدارد؟! مگر « شوندهاي چهارگانه » . بافی نیست
همچون دیگران بی اختیار نیامده بی اختیار نمی رفتند؟!
در این باره راستی آنست که برخی از امامان در زمان خود گزاف گوئیها
کردهاند. چون دیدهاند هرچه میگویند شیعیان میپذیرند، خودداري نکردهاند
که خود را دست دارنده در کارهاي جهان شناساندند.سپس چیزهایی هم
شیعیان به آنها افزوده امامان را تا به یاوري خدا رسانیدهاند. چنانکه در جاي
خود 8 باز نمودهایم این باور همگانی شیعیانست که چهارده معصوم یاوران

خدایند و کارهاي جهان در دست ایشانست. شیخ احسایی یک گام بالاتر گزارده
و به یکبار دست خدا را کوتاه گردانیده همه کارها و بلکه آفریدن جهان را به
امامان میسپارد، آنگاه چون میخواهد پاي فلسفه را نیز به میان کشد، داستان(( شوندهای چهارگانه )) را به میان میآورد و کار را به یکبار به چرندبافی میرساند.

درباره معراج نیز سخن شیخ جز چرندبافی نیست. گذشته از آنکه معراج خود
افسانهاي میبوده، گفته هاي شیخ سراسر بی معنی است. تو گوئی عنصرهاي
چهارگانه رخت و کلاه میبوده که میگوید در گذشتن از کره خاك عنصر خاکی
خود را انداخته، و در گذشتن از کره آب عنصر آبی خود را انداخته...

شگفت تر آنکه مردم اینها را هیچ نمی فهمیدند، و اکنون نیز که شیخیان
هستند انبوه ایشان آگاهی درستی از گفته هاي شیخ احسایی نمی دارند، و چه بسا کسانی از آنان اینها را بخوانند و بگویند: (شیخ چنین سخنی نگفته است) واگر شما باگردید وپرسید پی شیخ چه گفته ؟ بر سر چه چیزهاست کهشما خود را از مردم جدا میگیرید و نام شیخی بر روي خود میگذارید؟ در آنجاست که خواهید دید درماندند و پاسخی نتوانستند.

بهرحال از گفته هاي شیخ احسایی دو سخن با زمینه کتاب ما بهم بستگی
میدارد که میباید در اینجا به آنها پردازیم:
نخست: شیخ احسایی هزار سال زنده ماندن امام ناپیدا را با فلسفه سازگارنمی دیده و اینست درباره آن چنین گفته: ((و اما مولاي صاحبالزمان فخاف من اعدائه و فرودخل فی العالم الهور قلیائی) معنی آنکه ((آقاي من صاحبالزمان چون از دشمنان خود ترسید گریخت و به جهان هور قلیایی رفت)) این جهان کجاست؟ هور قلیائی یک نام یونانی یا سریانیست ودانسته نیست از کجا به دست شیخ افتاده در این باره او را سخنان بسیاريهست که در اینجا فرصت گفتگو از آنها نیست.جهان هور قلیایی همان جهان برزخست که در پندار مسلمانان جایگاه
مردگان میباشد. پس معنی گفته شیخ آنست که امام ناپیدا از این جهان رفته و
به مردگان پیوسته. چیزیکه هست چون آشکاره نتوانسته بگوید آنرا در این لفافه پیچیده. از آنسوي شیخ نمی خواسته امام ناپیدا (یا به گفته خودش: صاحبالزمان) را
نابوده انگارد. نمی خواسته یک پایه از پایه هاي شیعیگري را براندازد. بلکه
چنانکه خواهیم دید شیخ را به امام زمان دلبستگی بسیار میبوده و خود را یکی
.از « در » هاي او میشمارده است
پس آن گفتهاش چه معنی میداشته؟... باید دانست در این باره شیخ پیروي از سید محمد مشعشع کرده و چنین پیداست که کتاب او را بنام ( کلام المهدی) در دست میداشته.اگر کسانی داستان سید محمد را در(تاریخ پانصد ساله خوزستان)خوانده اند میدانند که این سید از یکسو شیعی دوازده امامی میبود و نامهاي دوازده امام را بدانسان که در کتابهاست میشمرد و با این حال دعوي مهدیگري میکرد.
درحالیکه در نزدشیعیان مهدي جز امام دوازدهم که محمد بن حسن العسگري
باشد نیست و نتواند بود. پس سید محمد چه میکرد و چه پاسخی به ایرادهاي
شیعیان میداد؟...
باید دانست که سید محمد نیز در این باره پیروي از باطنیان کرده یک سخن ایشان را گرفته کار خود را راه میانداخت. چگونگی آنکه باطنیان که یکدسته
بی دینان ویرانکاري میبودند و خواستشان جز بی دین گردانیدن مردم و بهم زدن زندگانی آنان نمی بود، برخی از سران ایشان به دعوي خدایی برخاسته ودر آن باره چنین میگفتند:(هرچیزي در این جهان یک گوهري (ذات) دارد که » : در آن باره چنین میگفتند
همیشه برپاست و هیچگاه دیگر نگردد، و یک رویه (صورت) یا پرده که هرزمان
دیگر گردد.می گفتند مثلا:(مثلاً جبرئیل یک گوهر دارد که همیشه یکیست. ولی رویهاش هرزمان دیگر میگردیده که گاهی در کالبد دحیه کلبی به نزد پیغمبر میآمده و گاهی به رویه گدایی به امیرالمؤمنین نمایان میشده....) میگفتند : (خدا نیز چنین است که یک گوهر پایداري میدارد ولی هر زمان بهرویه دیگري  تواند در آمد...) سید محمد این گفته باطنیان را گرفته و با داستان امام زمان و مهدیگري خود سازش داده و چنین گفته: (امام زمان هم هم چون دیگر امامان در آن جهانست ولی گوهر امام زمانی در کالبد من نمایان یده) . این کوتاه شده سخنان بسیاریست که سید محمد گفته:شیخ احسایی نیز همین را گرفته و به رنگ دیگري انداخته و سرمایه کار خود گردانیده. اینست در حال آنکه میگوید: ((صاحبالزمان گریخت و به جهان هورقلیا رفت )) که معنایش مرده بودن است. در همان حال دست از او نکشیده از یکسو خود را (( نایب او )) یا ((در))
او میشمارید و از یکسو نوید میداد که صاحبالزمان در کالبد دیگري پیدا خواهد شد و کارهائیکه بایستی کُند خواهد کرد.شما نیک ببینید که چگونه گمراهیها از یکدیگر سود جستهاند. نیک ببینید که چگونه یک پندار بی پا به رنگهاي گوناگون درآمده.
دوم: شیخ احسایی چنین میگفته که باید میانه امام ناپیدا و مردمان یک تن میانجی باشد. داستان (( در )) که پس از مرگ محمد بن علی سیمري کهن شده و از میان رفته بود شیخ آنرا تازه گردانیده خود را جانشینی یا دري از امام زمان میشمرد. در این باره در نوشته هایش چیزي دیده نمیشود یا ما ندیده ایم. لیکن بیگمان چنین دعوایی میداشته، و جایگاه خود را برتر از مجتهدي (یا
نیابت عامه) میپنداشته اینست گاهی در نوشته هاي خود سخن از دیدن امامان
و گفتگو با آنان رانده است.
بهرحال آن گفته شیخ درباره امام ناپیدا، و این دعویش درباره جانشینی یا
دري سرمایهاي براي سید علی محمد باب گردیده.

شیخ احمد چنانکه نوشته اند در سال 1242 بدرود زندگانی گفت، ولیپیروانش با همان گرمی میبودند و شاگردانش در کربلا بسر سید کاظم رشتیکه بزرگترین آن شاگردان میبود گرد آمده او را بجاي شیخ نشاندند. این سیدکاظم شاگر شیخ احمد، ولی استاد بزرگی در بافندگی میبود. از او چرندبافیهایی در دست است که من نمیدانم چه نامی به آنها دهم.کتابی از او بنام ( شرح القصیده)در میانست که بچاپ رسیده. داستان این
کتاب آنست که در همان زمانها یکی ازخدام نجف (( خوابی دیده)) که امیرالمؤمنین به او گفته شمشیري (یا درفشی) از نجف براي والیبغداد فرستاده شود و این دستور بکار بسته شده و عبدالباقی عمري که یکی ازشاعران بنام آنزمان میبوده قصیدهاي در ستایش والی بغداد و در پیرامون این داستان ساخته که در دیوان او هست. سید رشتی چون با عبدالباقی دوستی میداشته آن قصیده را شرح کرده و کتابی گردانیده.

سید کاظم در شرح آن چنین گفته: مدینه العلم شهري در آسمان است که
هزاران کوي میدارد و بهر کویی هزاران هزار کوچه میباشد. چنین گفته: من
نامهاي همه این کوي ها و کوچه ها را میدانم ولی شمردن همه آنها بسیار دراز
میشده تنها به شمردن برخی از آنها پرداخته و جمله هایی نوشته که از هیچ دیوانه اي سر نتوانستی زد. مثلاً نوشته((عقد صاحبه رجل اسمه شلحلحون (کوچه ایست که دارندهاش مردي بنام شلحلحون است))ویا :((عقد صاحبه کلب اسمه کلحلحون)) (کوچه ایست که دارندهاش سگی بنام کلحلحون است) من این کتاب را بیست و چند سال پیش در تبریز خوانده ام و چنین بیاد
میدارم که نود و چند صفحه را با خط ریز پر از این چرندنویسی ها گردانیده.
شما نیک اندیشید که به این مرد و به این نوشته هایش چه نامی میتوان
داد؟!... جمله ایست میگویند پیغمبر اسلام گفته که اگر راست باشد معنایش اینست :
((من شهر دانشم و علی در آن شهر میباشد)) راستی را سخنی از(( شهر)) نرانده. راستی را پیغمبر (( شهر ))و علی (دروازه) نمی بوده این جمله کجا و آن معنایی که سید کاظم داده کجاست؟!... آنگاه سید کاظم نامهاي کوچههاي آن شهر آسمانی را از کجا میدانسته؟ مگر سید کاظم به آسمان رفته
بود؟!... از اینها بگذریم، چگونه دارنده یک کوچه سگست؟!... آیا اینها جز
چرندبافی چه نامی میتواند داشت؟در آنسالی که در تبریز(( خیابانی)) برخاست و من از شهر بیرون رفتم و نهانی  سفر میکردم، از بناب به آنسو با یکی از ملایان شیخی که به حج میرفت همراه گردیدم. مردي میبود پنجاه و چند ساله و در راه پیاپی حدیث شیخ رجب برسی را میخواند، رجب برسی یکی از علی اللهیان میبوده و کتابی نوشته وحدیث درازي در آن یاد کرده که بنام وي (( حدیث شیخ رجب برسی)) شناخته گردیده.
حدیث این است که روزي سلمان و اباذر با خود گفتهاند: ما تا کنون علی را از راه (( نورانیت)) شناختهایم، و بهتر است برویم و از او در این باره پرسشهایی کنیم، و چون به نزد علی رفته پرسیدهاند او پرده از روي رازها برداشته و به سخن پرداخته
 (( منم آنکه زمینها و آسمانها را پدید آوردم، منم آنکه آدم و حوا را آفریدم، منم آنکه نوح را رها گردانیده ام)) این حدیث که بسیار دراز است خود دستاویزي در دست شیخیان میباشد.آن ملا نیز با لذت بسیاري اینها را میخواند و پیاپی میگردانید. مرا با او در این باره سخنانی رفت. سپس سخن از گفته هاي سید رشتی درباره ((مدینه العلم)) 
 به میان آورده پرسیدم: اینها چه معنی میدارد؟ گفت: (المعنی فی بطن الشاعر) گفتم شاعر چرا جمله ها را بیرون ریخته و معنی ها را در شکم خود نگهداشته؟!... گفت: شما تا ایمان نیاورید معنی اینها را نخواهید دانست. این بود پاسخی که من از او شنیدم.

راستش این است که سید کاظم که همچون شیخ احمد خود را جانشین ویژه
امام و یا درِ او میپنداشت (و برخی از شاگردان همان باور را درباره اومیداشتند) کمیِ خود میشمرد که سخن از آسمان ها نگوید و چیزهایی را کهمردم دیگر نتوانند دانست به زبان نراند و همینهاست که او را به بافتن اینچرندها وا داشته است.
براي آنکه نمونهاي از چرندبافی هاي این مرد دیوانه در میان باشد، تکه اي از شرح القصیده که ((بزبان تازی است آورده شده که من درج نکردم.))

هرچه هست سید کاظم با این سخنان شیخیان را هرچه گرمتر میگردانید ودرختی را که شیخ احسایی کاشته بود هرچه ریشه دارتر میساخت. از آنسويدر بیرون نادانی مردم و لذتی که انبوهی از ایشان از کشاکش و دوتیرگیمیداشتند، و همچنین بهره مندي ملایان از این کشاکش، و گرمی که دربازارهاي ایشان از این پیشآمد پدید آمده بود هریکی شوند دیگري به ریشه دارگردیدن شیخیگري میبود. میباید گفت: براي مردم سرگرمی نوینی پیدا شده وبراي ملایان بازار تازهاي باز گردیده بود . سید کاظم هفده سال کمابیش جانشین شیخ احمد میبود تا در سال 1259 درگذشت. یکی از سخنان او در زندگیش این میبوده که زمان پیدایش امام زمان نزدیک است، و گفتهاند به همین شوند میبود که کسی را جانشین خود نگردانید.
-4 کریمخانیگري
ادامه دارد













هیچ نظری موجود نیست: