صفحات

۱۳۹۰ خرداد ۱۴, شنبه

نوشته ای از نادره افشاری



خواب دیدم من هم به درك اسفل السافلین وارد شده‌ام، یعنی رحلت فرموده‌ام. از بی كسی دنبال یك پارتی در سرپل صراط می‌گشتم كه سید روح الله خمینی را دیدم با سر كچل و ریش دراز، بدون عبا و عمامه كه داشت دنبال یكی/دوتا از این بچه “غلمان‌”های دم در بهشت می‌كرد. عرض كردم: جناب مستطاب رهبر مستضعفین جهان؛ كه آنچنان نیشگونی از ماتحتم گرفتند كه ناغافل یك جیغ بنفش سردادم.
فرمودند: ضعیفه، این جا دیگر آن عنوان‌ها و پست و مقام‌ها به كار كسی نمی‌آید. بنده همان “روحی جونم” كه تو حوزه‌ی قم و نجف بودم. ضعیفه هم بهتر است مرا همان روحی جون صدا كنی!
عرض كردم من چطور می‌توانم از شمایی كه آن انقلاب كبیر را مرتكب شدید، بی‌عنوان نام ببرم؛ كه فرمودند: این دنیا همه‌ی آن عناوین را حضرت اجل ـ یعنی خدای تبارك و تعالی ـ خودشان به نفع خودشان مصادره فرموده‌اند.
عرض كردم: حضرت آیت‌الله، عباتان كو؟ همان عبایی كه از حریر نازك ساخت كارخانجات معظم نساجی انگلستان بود؟  قباتان چه شد؟ عمامه‌ی مبارك چند ده متری‌تان كه بخار از سرِ حرامیان می‌پراند، به چه سرنوشتی دچار شد؟
فرمودند: این جا دیگر تلبیس به كار نمی‌آید. می‌بینید كه همگان لخت و عورند و كسی را هم باكی نیست. بعد هم برای ادامه‌ی توضیحات واضحات، اضافه فرمودند كه: البته این جا مثل آن دنیا نیست كه شما تصور بفرمایید بیضه‌ی اسلام عزیز از بی لباسی بنده و جنابعالی صدمه می‌بیند. مثلا اشكالی ندارد كه بانوان معظمه این جا محجبه نباشند.
عرض كردم: می‌دانید قربان، بنده تازه واردم و هنوز قوانین این دیار را حالی نیستم. حضرت عالی با وجود این همه حوری لخت و عریان، چرا دنبال این بچه خوشگل‌ها ـ یعنی غلمان‌ها ـ افتاده‌اید؟
فرمودند: راستش من در آن دنیای فانی مجبور بودم تقیه كنم؛ ولی این جا دیگر تقیه لازم نیست و اساسا ضرورتی هم بر آن مترتب نیست.
عرض كردم: برای آن همه افتضاحاتی كه در این منطقه بار آوردید، كاری به شما نداشتند؟
فرمودند: عدالت و رحمت حق تعالی بسیار بسیار زیاد است. پس از سیزده سال استعمال نیم‌سوز، مرحمت فرمودند و مرا به دم در جهنم احاله فرمودند. از این جا تا بهشت هم زیاد راهی نیست، فقط دویست/سیصد سال به وقت آن جهانی‌ها طول می‌كشد كه آن هم چندان اهمیتی ندارد. ما در مجموع خوشحال و سرافراز هستیم.
عرض كردم: از حضرت بهشتی چه خبر؟ گفتند: خاك بر سر پست بی لیاقتش، چشمش هنوز دنبال همان زنك ازرق آلمانی است.
گفتم: دلتان برای احمدتان تنگ شده بود كه دستور دادید بی موقع خدمتتان برسد؟ فرمودند: ولش كن مرتیكه‌ی لات زرزرو را!
عرض كردم: نظرتان راجع به حضرت خاتمی و جناب احمدی‌نژاد چیست؟ گفتند: من در این جا دیگر كار سیاسی نمی‌كنم. همان قدر هم كه كردم، از سر همه‌تان زیاد بود.
عرض كردم: روحی جون [این طوری خیلی خوششان می‌آمد و خوش خوشانشان می‌شد] در رابطه با امریكا چه نظری دارید؟
فرمودند: این جا من فقط ورزش می‌كنم. منتها به جای توپ دنبال حوری‌های بهشتی می‌دوم. گاهی هم مجبور می‌شوم ماراتن بدوم. عرض كردم: چه تناول می‌فرمایید. فرمودند: با هر كلمه ی “لعنت بر خمینی” یك تو سری از حضرت شیطان اعظم.
عرض كردم: هیچ وقت تصور و یا آرزو فرموده‌اید كه دوباره به دنیای ما زندگان برگردید؟ فرمودند: اصلا، از كار سیاسی به شدت خسته شده‌ام. اگر عقل امروزم را همان زمان‌ها داشتم، این همه بچه‌های مردم را ارزان و با یك گلوله‌ی خلاص راهی بهشت نمی‌كردم.  می‌گذاشتم تا در گنداب آن دنیای دنی، خودشان به كثافت سیاست آلوده شده، جهنمی شوند. عرض كردم: حضرت آیت الله هیچ دلتان برای حاج آقا مصطفی تنگ شده است؟ فرمودند: همان بی پدری كه از بس چلوكباب با دوغ اراج خورد، تركید وموجب به درك واصل شدنش شد سرفصل انقلاب اسلامی!؟ عرض كردم: بلی آقازاده را عرض می‌كنم. فرمودند: اینجا هیچ كس با هیچ كس هیچ خویشاوندی ندارد. عرض كردم: امام حسین را هم زیارت فرمودید؟ فرمودند: نه والله. گویا ایشان هنوز چشمشان دنبال حكومت آن دنیا است و در انتظار ظهور نوه‌ی مباركشان دقیقه شماری می‌كنند و هی عریضه پشت عریضه خدمت باری تعالی ارسال می‌فرمایند كه پس زمان ظهور حضرتشان كی فرا می‌رسد؟ حضرت باری تعالی هم كه این روزها سخت مشغول قضیه‌ی بن لادن هستند، فرمودند: تا تكلیف این شیخ معلوم نشده، ایشان را به دفترشان راه ندهند.
 برای این كه كمی در “بنده عرض كردم” و “ایشان فرمودند” صرفه جویی كرده باشم به سبك خبرنگارهای نوپردار تئاتری، جریان گفت‌وگو را با ایشان چنین ادامه دادم:
ـ روحی جون، راستی چه آرزویی دارید؟
ـ هیچ. كاش می‌دانستم كه این دنیا این طوری است و زودتر به این دنیا سرازیر می‌شدم.
ـ كمی هم از دوران جهنم بگویید، مخصوصا بگویید چه كسانی را در جهنم ملاقات كرده‌اید؟
ـ می‌دانید كه جهنم را فاشیست‌ها  خط كشی كرده‌اند. قسمتی كه من را واردش كردند، متعلق است به علمای اعلامی از سنخ خودم.  مثلا من نمی‌توانستم هیتلر را ملاقات كنم؛ هرچند كه او هم یك قاتل تمام عیار است مثل حقیر، ولی ترتیب تنبیه این جهانی او را در جهنم اهل نصارا می‌دهند.
ـ چنگیز خان مغول را هم زیارت فرمودید؟
ـ این مرتیكه‌ی كافر در جهنم كفار است.
ـ قرار است هركس چند سال در جهنم بماند؟!
ـ بستگی به لطف باری تعالی دارد. گویا قرار است تا سرنگونی نظام اسلامی در این جا آب داغ بخورم.
ـ شاه خائن را هم دیدید؟
ـ این مردك با پدر قلدرش در بخش سرطانی‌های جهنم بستری هستند.
ـ برنامه‌ی صبح تا شب شما در جهنم چیست؟
ـ صبح با اذان آن ضعیفه‌ی هشتاد و چند ساله [بانو مرضیه] از خواب ناز بیدار می‌شویم.
ـ مگر در جهنم هم اذان می‌گویند؟
ـ حضرت باری تعالی می‌خواهند مدرنیسمشان را در آن دنیا به رخ ما بكشند.
ـ دیگر چه كسانی با شما هم بندند ؟
ـ اولی‌اش خود شیطان اعظم است. دوم هم حضرت آدم.
ـ حضرت آدم؟
ـ بله ایشان به جرم ازدواج بدون رضایت عیال مربوطه در جهنم هستند.
ـ یعنی این همه سال است كه ایشان در جهنم هستند؟
ـ شما زیاد در بند زمان و مكان نباشید. در این دنیا زمان و مكان دیگر كاربردی ندارد.
ـ روحی جون، دوست دارید كمی از تجربیاتتان برای دوستدارانتان  تعریف كنید؟
ـ اولندش توصیه می‌كنم به این رفسنجانی ولدالزنا [خود حضرتشان فرمودند و بنده نمی‌توانم حرف‌هاشان را سانسور كنم!] اعتماد نكنید! ثانیا بهتر است كه خامنه‌ای و احمدی نژاد یك جنگی راه بیندازد تا انصار حزب الله و حاجی بخشی و مسعود ده نمكی و الله كرم را به جنگ بفرستد و به فیض شهادت نایلشان كنند، تا از شرشان خلاص شود.
ـ روحی جونم، نظرتان راجع به رابطه با امریكا چیست؟
ـ دخترجون چرا می‌خواهی خون مرا كثیف كنی؟ بگذار هر گهی می‌خواهند بخورند! ببینم ضعیفه، تو همان پیرزن اكبیری نیستی كه عكستو با لچك و عینك، سوار بر موتور تو روزنومه‌ها می‌اندازند؟
ـ هم بله و هم نه. می‌دانید من دارم خواب می‌بینم. همین الان هم از خواب بیدار می‌شوم و ارتباط شما با جهان فانی قطع می‌شود. در آخرین فرصت چه پیامی برای مردم آن دنیا دارید؟ مخصوصا برای جانشینتان آقای خامنه‌ای؟
ـ راست می‌گویی؟ تو آمده‌ای این جا زیر زبان مرا بكشی؟ بگیرید این ضعیفه‌ی نفوذی را! من تو دهن این ضعیفه می‌زنم. من ضعیفه تعیین می‌كنم. گفتی چه كاره‌ای؟
ـ عرض كنم چاكر شما خبرنگار نفوذی.
ـ من خبرنگار تعیین می‌كنم. من خدا تعیین می‌كنم. من شیطان تعیین می‌كنم. [دیدی كه كردم و رحلت فرمودم) من زندان تعیین می‌كنم. من به گور پدر هركی دم از جامعه‌ی مدنی و رابطه با امریكا می‌زند،  می‌خندم. برو ضعیفه! برو این دام برمرغ دگر نه! ملت ما بیدار است. شما ضعیفه‌ها هستید كه از ما و از بیضه‌ی اسلام عزیز سیلی خورده‌اید. اگر همه بگویند بله، این جانب می‌گویم نه. بریزید سر این ضعیفه و سنگسارش كنید كه اسرار ما را فاش نكند. بفرستیدش پیش مهدی هاشمی ملعون!
         و من از ترس، در حالی كه جام را خیس كرده‌ بودم، از خواب ناز خبرنگاری‌ام بیدار شدم.
نادره افشاری

هیچ نظری موجود نیست: